giovedì 29 aprile 2010

روزجهانی کارگردر حضور رهبر و احمدی نژاد این دنیا کار کنید- آن دنیا مزدتان را بگیرید


بمناسبت اول ماه مه، یعنی روز جهانی کارگر، نمایش های کارگرنوازی توسط حکومت به اجرا در آمد. کارگران نمونه را برای احمدی نژاد جمع کردند که شکم های برآمده و ته ریش بازاری شان خود بی نیاز از توصیف بیگانگی آنها با کار و کارگری است. برای رهبر هم یک نمایش مشابه ترتیب دادند و کسانی را که خوب خورده و پروار شده اند را بعنوان کارگر برای ایشان به صف کردند. لباس و صورت بشاش و زلف های تاب داده همه شان حکایت از شکم سیر و بی خبری از شکم گرسنه میلیون های کارگر ایرانی در صدها واحد تولیدی ویران شده کشور دارد، که اغلب ماه ها حقوق نگرفته اند، اجازه خانه نمی توانند بدهند، کارخانه هایشان بسته شده، تصفیه و اخراج شده اند و... از عسلویه تا نساجی مازندران،. ازتراکتورسازی تبریز تا ذوب آهن اصفهان... حساب کارگاه های تولیدی کوچک هم که خود حساب جداگانه ای است که درکنار کودکان کار باید به آن نیز پرداخت. مقام معظم، که نگرانی اش از تظاهرات و راهپیمائی مردم در هر سخنرانی مشهود است، برای باصطلاح کارگرانی که برایش به صف کرده بودند فرمود:

«اسلام، کارگر را یک مجاهد فی سبیل الله می داند.( یعنی این دنیا کار کن، مزدت را آن دنیا بگیر!) تلاش دشمنان از اول انقلاب برای استفاده از قشر کارگر و مسائل کارگری به عنوان اهرم فشار سیاسی بر ضد نظام اسلامی بود.(نگرانی از اعتراضات کارگری)، این موضوع در سی سال گذشته در دستور کار دشمنان نظام اسلامی قرار داشته است. اما ارتباط صمیمی میان کارگر و نظام اسلامی که ناشی از پایه مستحکم ایمانی نظام است به بدخواهان اجازه نخواهد داد بتوانند اخلالی در آن بوجود آورند.»

یکی نگفت: حرف نان را بزن، خربزه آب است. جلوی 70 میلیارد دلار واردات به کشور را بگیر، ارتباط صمیمی که حقوق و مزد و اجاره خانه نمی شود.از پیک نت دات کام

domenica 18 aprile 2010

میر حسین موسوی :اگر می گویید حکومت نوکر مردم است، نوکر ولی نعمت خود را نمی کشد، آزار نمی دهد، او را به زندان نمی اندازد

میرحسین موسوی: راه سرافرازی کشور گسترش امواج سبز آگاهی و مسئولیت در میان توده های ملیونی مردم است

میرحسین موسوی تبیین شعارهای درست و منطبق با خواسته های به حق مردم را یکی از وظایف اصلی جنبش سبز برشمرد و تاکید کرد: وظیفه ما این است که شعار ها را با دقت و درست انتخاب کنیم و بر سر آن ها بایستیم.

به گزارش خبرنگار سایت امروز، مهندس میر حسین موسوی در دیدار با اعضای کمیته دانشجویی این سازمان ضمن ارائه تحلیلی از وضعیت کشور، با اشاره به نیروی انسانی عظیمی که در دانشگاه ها وجود دارد، گفت: سرکوب ها نتوانسته است جلوی پیشرفت جنبش سبز را در دانشگاه ها بگیرد بلکه شرایط موجود باعث شده است نفوذ اهداف جنبش سبز در دانشگاه ها عمیق تر شود و امروز در دانشگاه ها فعالیت سیاسی توام با عقلانیت درحال گسترش است. بحث های واقع بینانه در مورد نقاط ضعف و قدرت توام با استقامت و تامل برای ادامه ی راه سبز حیاتی است. وی تصریح کرد علت اینکه موج گسترده ی دستگیری ها منجر به توقف جنبش سبز نشده است همان واقعیتی است که در شعار کلیدی مردم یعنی "ما بیشماریم" تبلور یافته است. این شعار بسیار مهم است در سطح دانشگاه ها سه و نیم ملیون دانشجو حضور دارد که اکثریت قریب به اتفاق آنان می دانند راه سرافرازی کشور گسترش امواج سبز آگاهی و مسئولیت در میان توده های ملیونی مردم است. دانشجویان فرزندان مردم هستند و به خوبی آگاهی بخشی و اطلاع رسانی را تاکنون انجام داده اند.
موسوی گفت کسانی که سرکوب می کنند مسیر خود را طوری تعریف کرده اند که بخش کوچکی از ملت را در داخل خود جا می دهد و به همین دلیل حتی در بهشت زهرا هم با اسلحه و باتوم ظاهر می شوند و ما راه سبز را طوری باید تعریف و معرفی کنیم که همه ی هفتاد ملیون جمعیت کشور حتی مخالفان ما را در بربگیرد. وی تبیین شعارهای درست و منطبق با خواسته های به حق مردم را یکی از وظایف اصلی علاقمندان به جنبش سبز برشمرد و تاکید کرد وظیفه ی ماست که شعارها را با دقت و درست انتخاب کنیم و سپس بر سر تحقق آن ها بایستیم.
موسوی آزادی و عدالت را دو کلید واژه ی مهم در حرکت جنبش سبز دانست و گفت عدالت و آزادی از هم جدایی ناپذیرند و آن کسی که وضعیت معیشتی فلاکت بار دارد بیشتر در معرض از دست دادن آزادی های اساسی است.
موسوی گفت راه حل مشکلات اقتصادی مردم و کشور اقتصاد صدقه ای نیست. شما حاصل به باد دادن ثروت های ملی و درآمدهای نفتی را نگاه کنید. هر روز ما بیشتر از دیروز به درآمدهای نفتی وابسته شده ایم و بازارهای ما پر از کالاهای خارجی است در حالی که تقریبا همه ی صنایع و کشاورزی ما در وضعیت بسیار دشواری قرار دارند. شما در مورد وضعیت نیروی کار کشور دقت کنید. بنده واقعا وقتی با این سیاست ها و فساد و بی برنامگی و در کنار آن قول نرخ بیکاری پنج درصد را می شنوم حیرت می کنم. این روندها اگر ادامه یابد، در آینده سند چشم انداز بیست ساله یک شوخی که برای گول زدن مردم تهیه شده است تلقی خواهد شد و نه یک سند معتبر برای نشان دادن راه پیشرفت کشور.
امروز یک چهارم زمان تعیین شده برای نیل به اهداف گذشته است. بیاییم بدون تعصب بررسی کنیم که آیا به آن اهداف نزدیک تر شده ایم یا دورتر.
ما دیگر نیازی نداریم برای نشان دادن دلایل این وضع به جای دور یا تحلیل های پیچیده برویم. کافی است به زندان ها نگاه کنیم و ببینیم چه تعداد از خدمتگزاران و روزنامه نگاران و زنان و مردان کارآمد کشور را به بهانه های واهی راهی زندان کرده ایم و پروژه ی اعتراف گیری راه انداخته ایم و هم اکنون هم که به تعداد اندکی از زندانیان مرخصی داده شده است، آن ها زیر فشار هستند که اگر می خواهند به زندان برنگردند، مصاحبه کنند و این در حالی است که به طور مدام رسانه های مردمی و مستقل زیر فشار هستند.
موسوی اضافه کرد بنده چشم اندازی برای آزادی مطبوعات و رسانه ها آنچنان که در قانون اساسی آمده است نمی بینم فلذا باید علاقمندان به جنبش سبز خود را با شرایط موجود تطبیق بدهند و در همین شرایط سخت، راه هایی را برای بسط آگاهی و گسترش رسانه ها پیدا کنند. گذشته از آن همه ی ما امروز باید در محیط فعالیت و خانه ی خود یک رسانه باشیم.
موسوی افزود به هنگام جنگ تحمیلی که تاسیسات مهم کشور زیر بمباران قرار داشت و از سوی دیگر عناصری که خود را به صدام فروخته بودند از هیچ خرابکاری کوتاهی نمی کردند، بعضی ها معتقد بودند که بهتر است بگذاریم جنگ تمام شود تا با بازسازی را شروع کنیم. ولی دولت به این نتیجه رسید که هنوز آتش یک انفجار در یک مجتمع و یا پالایشگاه و تاسیسات خاموش نشده است، ما باید بازسازی را شروع کنیم. یعنی شعار اینکه باید قدرت سازندگی ما از تخریب دشمن پیشی بگیرد، جا افتاد. الان هم همان تجربه باید مورد توجه قرار گیرد. هر منفذی که بسته می شود بلا فاصله باید پنجره های دیگری گشوده شود. هر روزنامه ای که بسته می شود، راه انتشار یک روزنامه ی دیگر در چهارچوب قانونی جستجو شود. هر وبلاگی که بسته می شود ده ها وبلاگ دیگر برای دفاع حقوق مردم باید راه اندازی شود. این تنها راه است و ما بیشماریم و ما می توانیم این کار را انجام دهیم. باید توجه کنیم راه کوتاه نیست. ما باید یاد بگیریم که فعالیت های بحق سیاسی خود را با زندگی روزمره ی خود در این جا و آن جا توامان اداره کنیم. عظمت جنبش از ابتکار افراد معدودی نابغه برنمی خیزد. عظمت جنبش از فعالیت انسان های بی شماری ناشی می شود که آشکار و پنهان در حدی که می توانند در گشوده کردن این راه به آینده ی سبز کمک می کنند و در این راه حتی یک دعای خیر از یک فرد گمنام در یک گوشه ی دورافتاده ی کشور مغتنم است. در راه سبز کسی فکر نمی کند که کار بزرگ انجام می دهد، بلکه همه فکر می کنند که کار درست انجام می دهند. همه باید بدانند که ما می خواهیم کار درست انجام دهیم. ما می خواهیم از کرامت ذاتی انسان ها دفاع کنیم. ما می خواهیم مفهوم ملت ایران مساوی یک پادگان و یا یک گروه اندک تلقی نشود. ایران یعنی بیش از هفتاد ملیون شهروند آزاد و با فرهنگ و اعتقادات رنگارنگ. ما از این کثرت و تنوع نمی ترسیم. ما اصولگراها را دوست داریم همانطور که همه ی اقشار ملتمان را. و همه ی فرهنگ های موجود را. و همه ی قومیت ها و همه ی زبان ها را دوست داریم. ما می گوییم قرار بود قرائتی رحمانی از اسلام را که سایه ی مهربانی و تحمل را در کشور باز کند داشته باشیم نه اقدامات ضد دینی اعتراف گیری و ماجراهای کهریزک و خوابگاه های دانشجویی و فجایع سی خرداد و عاشورا و دیگر روزها را. و الان هم می گوییم راه حل مسائل دستکاری آمار تعداد شهدا و پرکردن زندان ها نیست بلکه راه، رسیدگی به خانواده های شهدا و باز کردن در زندان ها و آزاد کردن رسانه ها و انتخابات آزاد رقابتی غیر گزینشی است. اگر می گویید حکومت نوکر مردم است، نوکر ولی نعمت خود را نمی کشد، آزار نمی دهد، او را به زندان نمی اندازد، او را محدود نمی کند و خواسته های خود را به نام خواسته ی مردم مطرح نمی کند. شما بگذارید برای آنکه صدا و سیما رسانه ی ملی باشد، ملت بیاید در آن رسانه صحبت کند. نه آنکه حتی یک مناظره ی ساده و کنترل شده را طاقت نیاورید.
موسوی گفت همه بدانند که راه حل مشکلات کشور در منحرف کردن اذهان مردم از مسائل اساسی نیست. حکومت باید همیشه به فکر زلزله ی پایتخت باشد، نه آنکه خوابنما شود که زلزله ای بزرگ در راه است. در حالی که دولت مدیریت و قدرت جابجایی حتی چند هزار نفر در تهران را ندارد، نباید با لفظ آمرانه از خروج پنج ملیون نفر از مردم تهران صحبت کند. شما اول نم نم ببارید و سپس غرش رعد و برق را داشته باشید. شما یک رشد معقول را برای رفاه و آموزش و بهداشت مردم داشته باشید و سپس تبلیغ افزایش نرخ جمعیت کشور را بکنید. امروز سیاست های بدون حساب و کتاب و خیال پردازی ها کشور را در مقابل تهدیدات خارجی قرار داده است. درست است که همه ی ملت ما آماده است در مقابل هر نوع تهدید بیگانه متحد بایستد، ولی در عین حال مسببان این شرایط در داخل را فراموش نخواهد کرد. بنده توصیه می کنم که به جای آنکه ناممکن جابجایی پنج ملیون نفر از تهران را بدهیم، ضمن اقدامات درست و سنجیده، برای مواجهه با هر خطر ناشی از بلایای طبیعی تلاش کنیم که خطر بلایای خارجی خودساخته را از سر ملت دور کنیم. فکر نکنیم مردم گفته ها و اعمال ما را فراموش می کنند. مردم حتی نسبت به سرنوشت کرم ها و لاک پشتی که به فضا حساسند و می خواهند بپرسند نتایج تحقیقات در مورد این حیوانات بی گناه به کجا انجامید.
گفتنی است در ابتدای این دیدار تعدادی از اعضای کمیته دانشجویی سازمان به طرح نظرات خود از فضای سیاسی پس از انتخابات تاکنون و نوع نگاه مردم به جریان سبز و اوضاع کشور پرداختند

giovedì 15 aprile 2010

نامه شبنم مددزاده از بند زنان زندان اوین در من فریاد زیستن است و می دانم فریاد من بی جواب نمی ماند

نامه شبنم مددزاده از بند زنان زندان اوین
در من فریاد زیستن است و می دانم فریاد من بی جواب نمی ماند

کمیته گزارشگران حقوق بشر - شبنم مددزاده، نایب دبیر شورای تهران دفتر تحکیم وحدت در روز یکم اسفند ماه ۱۳۸۷، توسط نیروهای امنیتی بازداشت شد. وی پس از گذراندن بیش از ۷۰ روز در سلول انفرادی به بند عمومی ۲۰۹ زندان اوین منتقل شد. علی‌رغم صدور قرار وثیقه دستگاه امنیتی بارها با آزادی وی مخالفت کرده است. در بهمن ماه سال جاری، شبنم و برادرش فرزاد مددزاده، هریک به پنج سال حبس تعزیری و تبعید به زندان رجایی‌شهر محکوم شدند.

نامه زیر، توسط شبنم مددزاده نوشته شده است:


به نام آگاهی ، آزادی و عدالت

5/11/88 ساعت 9:15 شب ، بند نسوان ، زندان اوین : بلندگو اسامی کسانی که قرار است فردا به دادگاه اعزام شوند را می‌خواند . در این لحظه صدای تمام تلویزیون‌ها قطع می‌شود و همه سکوت می‌کنند. در سلول تا به آخر باز می‌شود تا صدای بلندگو را بشنوند، می‌توان گفت این تنها زمانی است که در این کلونی سر و صدا می‌شود سکوت را احساس کرد. اسامی خوانده می‌شود . اسم من هم بین اسامی خوانده شده است. در طول 5 ماهی که در بند عمومی هستم این سومین باری است که اسمم برای دادگاه خوانده می‌شود اما هر بار جلسه دادرسی به خاطر قصور دادگاه تشکیل نشده است .

یک سال تمام را به انتظار برگزاری دادگاه پشت میله‌ها سپری کرده ام. اولین چیزی که بعد از شنیدن اسمم به ذهنم خطور می‌کند، دیدار برادرم، فرزاد است، که هر بار دیدنش تجدید انرژی برای تحمل تمام ناخواسته‌هایی است که هر شب و روز را باید با آنها سپری کنم و بی اختیار خدا خدا می کنم ماموری که قرار است فردا همراهی‌مان کند خوب باشد تا بتوانیم یک دل سیر همدیگر را ببینیم.

6/11/88 ساعت 7 صبح ، بند نسوان، زندان اوین، برای رفتن به دادگاه آماده می‌شوم و با دعای هم اتاقی هایم که " انشاالله با خبر خوش برگردی " راهی می شوم .

8:25 صبح بازداشتگاه موقت زندان اوین، مامور زنی که قرار است همراهم باشد اسمم را می خواند و دستبند را آماده می کند. بر خلاف زندانی های دیگر که ابا دارند از دستبند خوردن که مبادا کسی آنها را در دادگاه با دستبند ببیند –با آرامش – دستهایم را جلو می آورم که دستبند بزند، چرا که از دل ایمان آورده ام که در روزگاری که اندیشه رابه زنجیر می کشند و هر چراغ به دستی تا پستوی ذهنت را میگردد مبادا اندیشیده باشی . " زندان ،زنجیر و دستبند نه وهنی به ساحت آدمی که معیار ارزش های اوست ". به سمت اتوبوس روانه می شویم . وارد اتوبوس که می شوم بی اختیار در بین همه زندانیان که در چشم های تک تکشان موجی از نگرانی دیده می شود به دنبال فرزاد می گردم . چهره ای آشنا با لبخند همراهیم می کند ، نگاهش آرامم می کند و با آرامش روی صندلی اتوبوس می نشینم تا دادگاه .

در سالن دادگاه آغوش گرم و نگاههای محبت آمیز خواهر و پدرم پذیرای ماست. پدرم سعی می‌کند نگرانی و غمش را با لبخند بپوشاند. قلب بزرگش فریاد رس است و سرگردانی و ترس در پناهش به شجاعت می گراید و در آن لحظه کوتاه می‌خواهد این شجاعت را با تمام وجودش انتقال دهد گرم در آغوشم می کشد و در گوشم آرام می گوید " محکم باش " و من خوب می دانم که در دلش هزار آشوب است از برگزار شدن یا نشدن دادگاه ، چرا که این ششمین بار است که در این سالن ها انتظار برگزاری دادگاه ما را کشیده ودر طول مدت این یک سال سهمش از این انتظار و میراث محنت جفاکاران برایش از دست دادن بینایی چشمش بوده است.

به سمت اتاق قاضی می رویم ، منشی اعلام میکند تا آمدن کارشناس پرونده باید منتظر بمانید و ما در سالن دادگاه می‌نشینیم . بعد از مدتی بازجو‌ها را می بینم. با دیدنشان تمام صحنه های بازجویی ، تمامی فشارها ؛ وتوهین ها ، شکنجه ها و روزهای انفرادی گویی دوباره برایم تکرار می شوند و عین صفحه‌ی سینما در برابر چشمانم به نمایش در می آیند: چهره تکیده ورنجور فرزاد باصدای گرفته که بعد از ضرب وشتم پیش من آورده بودندش جلوی چشمانم می آید و حسی از کینه ونفرت بر من مستولی می‌شود . یاد روز ملاقاتی می‌افتم که بعد از داد و بیدادهای بازجو بر سر پدرم ، من و فرزاد فهمیدیم بر اثرفشارهایی که در دادگاه بر پدرم آمده بینایی یک چشمش را از دست داده و در آن لحظه تسلای این غم تنها این بیت بود که فرزاد به زبان ترکی خطاب به بازجو گفت " سن اگر زور دمیرسن میلتمی خوار ادیسن / گون لگر صفحه لگر چونر مجبور اولارسان گدسن " که این جفاهای رفته برای نشستن در مقابل قاضی محکمم می کنند . دادگاه با حضور نماینده دادستان ، و بازجوهای اطلاعات برگزار می شود . کیفرخواست خوانده می شود . اتهامات محاربه و تبلیغ علیه نظام ... در مقابل این اتهامات اجازه دفاع از ما سلب می‌شود .در مقابل دفاعیات فرزاد که من در مراحل بازجویی شکنجه شدم ، مرا مورد ضرب وشتم قرار دادند ، قاضی آثار شکنجه را می خواهد ! و این در حالی است که یک سال از بازداشت ما می گذرد. در طول یک سال هر زخمی التیام می یابد الا زخم روح ! اما کیست که آن را بشنود یا ببیند؟! در مقابل اعتراض ما قاضی جواب داد مشت و لگد که شکنجه محسوب نمی‌شود. دروغ می گویید!شما منافقها همه اینطوری هستید! این چنین بود که قاضی، قضاوت نکرده رای صادر می کرد و این به یقینت می رساند که در وجدان قاضی تنها تصویری از دغدغه عدالت کشیده شده است . بازجو ها هم درعین نمایش قدرت نه تنها از جانب خود بلکه از جانب تمامی همکارانشان ادعا کردند که هیچگونه شکنجه و هیچ ضرب وشتمی در بازداشتگاه صورت نمی گیرد ... داگاه تمام می شود و قاضی اعلام می کند که تا هفته آینده حکم صادر می شود . می دانیم همه چیز از پیش روشن است و حساب شده و پرده در لحظه ی معلوم فرو خواهد افتاد . تنها چیزی که راضیمان می کند اینست که بلاخره بعد از یک سال دادگاه تشکیل شد!

20/10/88 درست 15 روز از روز دادگاهی می گذرد ، دوباره اعزام می شویم به دادگاه برای ابلاغ حکم . پله های دادگاه را برای چهارمین بارو شاید آخرین بار بالا می رویم . تنها چند دقیقه بعد ، از حکمی که تمامی زندگیم را تحت الشعاع قرار خواهد داد با خبر می شویم در اتاق منشی به انتظار خواندن حکم می نشینیم. در نا باوری تمام منشی اجازه خواندن حکم را به ما نمی دهد وبه ما می گوید امضا کنید!! در حالی که نه تنها باید حکم برایمان خوانده شود بلکه رو نوشتی از حکم هم باید در اختیارمان قرار بگیرد که در مقابل اصرار من و فرزاد برای خواندن حکم با توهین های مدیر دفتر و توهینهای مامور زندان روبه رو می شویم . منشی می گوید حکمتان 5 سال رندان با تبعید به رجایی شهر است دیگر می خواهید چه بدانید ؟! با شنیدن حکم بی اختیار یاد روزی می افتم که در اعتراض به اتهام محاربه به بازجو، جوابم را چنین داد: فوقش 5 سال می گیری!

موقع برگشتن از پنجره اتوبوس مناظر اطرافم را می نگرم ، دستان بسته ام آزاد نبود تا هر چشم انداز را به جان در کشم . هر نغمه هر چشمه هر پرتو ، هر قله ، هر درخت و هرانسان را وهمه این مناظر راتنها به چشم باید نگاه کنم . در طول مسیر برگشت صحنه دادگاه ، مراحل قضاوت ،و حکمی که ناعادلانه داده شده بود می اندیشیدم ، قاضی که می خواست نشان دهد در عدالتش شائبه‌ای نیست در آن لحظه انسانیت را محکوم می کرد .

آقای مقیسه ای! رئیس شعبه 28 دادگاه انقلاب! همانطور که در روز دادگاه خطاب به شما گفتم ، باز گفته خود را تکرار میکنم ، حال که شما در مسند قضاوت نشسته اید و بنا به گفته خودتان بنا به قانون اسلام قضاوت می کنید داوری در پس این روزها و شب ها نشسته است .بی ردای شما قاضیان که ذاتش درایت و انصاف است و هیئتش زمان و اعمال همه ما تا جاودان جاویدان در گذرگاه ادوار داوری خواهد شد و وقتی که با قضاوت شما شاهین ترازویی که باید نماد عدالت و انصاف و برابری باشد به سمت کفه ی بازجویان و وزارت اطلاعات خم شد . برای من این نابرابری و بی عدالتی تنها تسلای عشقی بود که شاهین ترازو را به جانب کفه فردا خم می ، فردایی که حتی اندیشیدن به عدالت دست نایافته اش زیبا می نمایاندش. فردایی که گرمای آفتاب عشق و امید و عدالت و برابری را احساس می کنیم . زندان و زنجیر و شکنجه به افسانه ها خواهد پیوست و برقی که در چشمان یک اعدامی خواهد درخشید امید نام دارد . اگر چه با حکمی که شما داده اید تا 5 سال آینده من و برادرم را به بند می کشید ولی من فتح نامه های زمانمان را تقریر خواهم کرد . اگرچه این فتح نامه با خواندن نوشته شود یا در قالب سکوت .

روی سخنم با بازجویان وزارت اطلاعات است .هیچ وقت اولین روز بازجویی های مستمر و عذاب آور را فراموش نکرده و نخواهم کرد . یادتان است که در روز اول به من گفتید یک بار در تمام زندگیت به وزارت اطلاعات کشوری که در آن زندگی می کنی اعتماد کن ومن اکنون از شما این سوال را دارم، از کدام اعتماد سخن می گویید ؟ از یک سال بلا تکلیفی ؟ از سه ماه انفرادی ؟ از ضرب و شتم خود و برادرم؟ از 5 ساعت بازجویی از مادر بیمار و سالخورده ام در دادگاه؟ یا از 10 سال حکم با تبعید به رجایی شهر؟ ار کدام اعتماد حرف می زنید؟ و من بی آنکه بی اعتمادی را دوست داشته باشم به هیچ کدام از حرف های شما اعتماد نکرده و نمی کنم .

آقای کارشناس! وقتی که شما از دخترتان برایم حرف می زدید که دخترتان هم سن و سال من است در آن لحظه من نه به خودم که به تمامی دختران و پسران سرزمینم می اندیشیدم که " باتلاق تقدیر بی ترحم در پیش و دشنام پدران خسته در پشت و هیچ از امید و فردا در مشت " و سهمشان از زندگی هجمه ی طوفانی است که بی محابا گل زیبای زندگیشان را بدون آنکه بشکفد پر پر می کند و وقتی سه ماه مرا در سلول های انفرادی 209 نگه داشتی تا مرا در برابر تنهایی به زانو در بیاوری و در آن لحظه ی به ظاهر تنها، من با یاد و خاطره کسانی می زیستم که که عاشق ترین زندگان بودند " و نه به خاطر همه انسانها که به خاطر نوزاد دشمنشان شاید به خاک افتاده اند " و با تارهای قلب پرشور و پر تپششان آهنگ زندگی برای همه نسل ها نواخته اند .

جناب بازجو! شما می دانستید دندان برای تبسم نیز هست، اما تنها بر دریدید.

یاران دبستانیم با شما سخن می گویم ، شما هایی که از فاجعه آگاه هستید و غم نامه مرا پیشاپیش حرف به حرف باز می شناسید . اکنون که قرار است زندگی تا پنج سال آینده زیر سنگ چین دیوارهای زندان برایم سرود بخواند با شما سخن می گویم . اکنون من منظر جهان را تنها از رخنه حصارهای بی عدالتی و ظلم می بینم و سهمم از زمین خدا سیم های خاردار و تپه های اوین و آسمان زندانی شده با سیم های خاردار است . و این موج سنگین زمان است که بر من می گذرد . من با شما سخن می گویم . با این همه از یاد مبریم که " ما انسان را رعایت کرده ایم وعشق را."

آی هم کلاسی ها! ما نه تفنگ داریم نه چماق. ما تنها دلی کوچک داشتیم و عشق. عشق به انسانیت، عشق به بهاری که امسال برای دومین بار از پشت دیوارهای سرد اوین می گذرانمش.

در من فریاد زیستن است و می دانم فریاد من بی جواب نمی ماند . قلب های پاک شما جواب فریاد من است روزی چنان بر خواهیم آمد که تمام شهر حضور ما را در خواهند یافت.

روزی آزادی سرودی خواهد خواند

طولانی تر از هر غزل و ماندنی تر از ترانه...

روزی اینهمه زنجیر ، زندان و شکنجه

فرزندی خواهد زاد

فرزندی به نام آزادی

شبنم مدد زاده

بند نسوان زندان اوین

بهار89

ترجمه شعر ترکی : تو اگر زور می گویی و ملت مرا خوار می کنی / روزی خورشید طلوع خواهد کرد و صفحه بر خواهد گشت و در آن روز مجبور می شوی بروی

sabato 10 aprile 2010

در هیچ انتخاباتی شرکت نمیکنم مگر احمدی نژاد برکنار شده باشد

در اخبار خواندم که نمایندگان مجلس از برگزاری انتخابات شوراها در پائیز خبر داده اند فکر میکنم دعوت به شرکت درهر انتخاباتی قبل از اینکه تکلیف انتخابات ریاست جمهوری روشن شود توهینی است به تمام رأی دهنده ها و معترضین به نتیجه تقلبی آن و شهیدانی که در این راه جان خود را فدا کردند و زندانیانی که هنوز در دستان کودتاگران گرفتارند